ساعتها گذشته و من به فنجان قهوه نگاه می کنم  برقِ چشمانت خاص بود نگاهت خاص بود‌ هنوز دستانم میلرزد  عه لرزش دست لعنتی چرا رسوایم می کنی بگذار در دلم بماند بگذار حرفی نزنم بگذار همه بگویند او از سنگ است  ساعتها گذشته است  و من به تو فکر می کنم بارها چند ثانیه را مرور کردم اسمت را مجتبی گذاشتم مجتبی خیلی به تو  میاد شاید میثم شاید متین نام های زیبایی برایت انتخاب کردم؟ نه؟ موافقی  چرا نگاهت را فراموش نمی کنم؟ حرف خاصی داشتی؟ حسم به من اشتباه نمیگوید  کاش دوربینی بود و این نگاه را ثبت میکرد قطعا همه عاشق نگاهت میشدند بهترین عکس سال میشد شاید حسادتی هم پیش میامد همراهانت نگاهت را دنبال کردند، همه به یک نقطه رسیدند به دختری با گونه های که از خجالت سرخ شده  باز فردا میایی از  اینجا  شروع شده شما هم در این چالش شرکت کنید واقعی بنویسیم 
آخرین جستجو ها